سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته دو تا تنها
یکیشون تو یکیشون من
دیوار از سنگه سیاهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی صدایی
به لبای خسته ی ما
نمی تونی که بجنبی
زیر سنگینی دیوار
همه ی عشق من و تو
قصه هست قصه ی دیوار
همیشه فاصله بوده
بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته
شب و روزای من و تو
راه دوری بین ما نیست
اما باز اینم زیاده
تنها پیوند من و تو
دست مهربون باده
ما باید اسیر بمونیم
زنده هستیم تا اسیریم
واسه ما رهایی مرگه
تا رها بشیم می میریم
کاشکی این دیوار خراب شه
من و تو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه
دستای همو بگیریم
درد بیزاری نباشه
میون پنجره هاشون
دیگه دیواری نباشه
من اما به نزدیکترین
به همین دنیایی که شانه به شانه من ، همیشه بوی تازگی باران می دهد
به همین آسمان ناشناخته
که تعبیر دوباره غروبهای پائیز مدرسه و رفاقت است
تو همچنان در آن دورهای غریب می گردی و
آرزوهای تازه ات را بر دنباله بادبادک آن کودک بازیگوش می بندی
و رها
از رفتن و فراموشی و تقدیر می نویسی
من اما اینجا
لابلای همین شانه و هوای مرطوب از بوسه و ستاره و کوچه های همکلامی می خوانم
از کوچه های خسته و پرخاطره
از نفس بریدگی خاطره اگر
زبانم لال ، اگر بروی !
از نوبر همان قرار صبحگاهی چند سال پیش !
تو میان خیابان های شلوغ همین شهر ، خنده میهمانم می کردی
حالا در این بلندای خلوت
نگاه از من دریغ می کنی و انتهای آسمان را خط نور می کشی !
راستی خبر داری
رنگ تکرار بر نوشته هایم پاشیده ای ؟!
این روزها ، هر روز تو را از نو
سر همان ساعت معلوم ، بین دود و چایی ، روی میز نوشته های عاشقانه
می سازند و از تو چه داستانها می بافند
اما من و خاطره های اندک و تصویرهای تنک از تو !
تو انگار زبانم لال ، به راستی رفته ای
زیرا همین رویای خاطره هم شانگی ات هم
هر روز رنگ پریده تر
جلوی چشمان آسمانم نقش می بندد
حالا ، به راستی رفته ای ؟! رفته ای به همان دورها ؟!
به همان دورها که دیگر آسمانش بوی باران پائیزی همیشه را ندارد
به همان دورها که کوچه هایش دیگر نه قدیمی اند ، نه خسته
به همان دورها که زمان دیگر میان خ
ستگی غروب و طلوع لنگ نمی زند
نمی دانم
تو بگو
خدایا تو دانی که در زندگانی
چه کرده به من مهربانــی من
خدایا تو دانی که این مهربانی
شـــده دشمن جاودانـــــــی من
کسی که دلم را کشیده خدایا در آتش غم
نگفته که با او به غیر محبت چه کرده دلم
بلا دیدم از دل خطا دیدم از دل
نخواهم دلی را دل غافلــــی را
کـه شـد باعــث ناتوانــــی مــن
به عشقی اسیرم به دردی دچارم
کـه از محــنت آن قراری نــدارم
سیــه شد از آن زندگانـــــــی من
به جرم محبت غم و درد و محنت
دلــی پر ز حســـرت زمــانـــــــه
چــــــرا کرده قسمـــــت مــــــــن
اگر دل دادم وفــا کردم
خدا میداند خطـــا کردم
اگر بی تو گریه ها کردم
خدا می داند خطــا کردم
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دو پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه ...!! نفرین نمی کنم که مباد
به او که عاشق او بودم زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط آن زمان برسد...!!!
Prove Your Worth...
There will be good days. And there will be bad days.
There will be times when -
you want to turn around, pack it up, and call it quits.
Don’t give up at that time. Don’t Quit.
Its an opportunity to prove your worth.
Have a great day!
Design By : Pars Skin |