سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
اعتیاد بده
عادت کردن
وابسته شدن
بده
به هر چیزی یا کسی که باشه
خیلی بده
فکر کنم وابسته شدم
فکر کنم عادت کردم
فکر کنم معتاد شدم
امروز 3 صفحه نوشتم اما لحظه آخر فایل رو حذف کردم و نزاشتم تو انجمن
باز دلم نیومد
لعنت به این دل من
لعنت
آخه بنده خدا :
وقتی آشپز خوبی نیستی به سمت آشپزخانه نرو احساس خامم را بجای اینکه آرام بپزی سوزاندی لعنتی
عاشقم سوخته ام وا بگذارید مرا
من در افتاده ام از پا دگرای همسفران
سرنوشت من و دل بی سرو سامانی بود
عاقلان راه سلامت به شما ارزانی
خسته و کوفته ا ز شور و شر زندگیم
تلخکامم که به غم خواری من بنشینید
گاه عشقها خالی از رنگ نیاز است
در ان از همه زیباییها نشانی هست
اشک و اه هست ولی اثری از تمنا وجود ندارد
و این عشقهادر دل اکنده از مهر مردان وزنانی است
که از حصار تبهای جوانی گذشته اند
ودر مرز عقل در بوستان محبت خیمه گاه عشق اراسته اند
عشق انان عظمتی خدایی دارد
در لهیب این عشق میسوزند
ولی خاکستری که از انان بجا میماند
مرحم دل مجنونان آشفته حال خواهد بود
اگر روزی دلشان بشکند
صدای این شکستن را کسی نمی شنود
واگر این سرود در دفتر فراق نقش پذیرد
بیشک بجز خاکستر از این دیوان نمیماند.
داستان غم تنهایی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی ؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که گرفتار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت زغوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟
وحشی بافقی
آنگاه ساکت ایستادی روبه رویم
نه دیگر از آن آخرین بغضت نمیگویم.......
کاش از همان راهی که آن شب مهر چشمت رفت....
یک صبح خیلی زود بر میگشت پهلویم.....
طاقت ندارم بیش ازاین ای عشق دور از دست...
در جست جویت ازنفس افتاد زانویم....
یک لحظه این زخمی ترین سهراب را دریاب......
من بی تو میمیرم کجایی نوش دارویم؟.......
از آسمانی صاف و رویایی شبی در خواب....
دیدم که با یک شاخه گل می آمدی سویم....
با روح سبزت ریشه های اشتیاقم را.....
کی میزنی پیوند! ای پیوسته ابرویم.........؟
تنها دلم میخواست امشب ضامنم باشی......؟
این مدت یه کم سرم شلوغ بود که نشد قبل از شروع به کار نویسنده جدید وبلاگم معرفیش کنم
رضوان کوچولو
نویسنده جدید و دوست خوبی که از این بعد در نوشتن مطالب در وبلاگم به من کمک میکنه به علت وقت کم من و خوب به خاطر فعالیت خوب ایشون و همچنین از مطالب و حرفهایی که ایشون گفتند خوشم اومد و خوب خودشون هم دوست داشتند که مطالبشون رو جایی بنویسند و خوب قرار شد 2 نفری این وبلاگ رو فعلا داشته باشیم و به روز کنیم !
هیمن دیگه
چیز دیگه ای فکر نکنم مونده باشه بگم
مرسی رضوان کوچولو
بای بای
Design By : Pars Skin |