سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
قلبم جایگاهی ست که تو را در بر گرفته و بی هیچ وجه حاضر به از دست دادنت نیست ، نمی گویم دلتنگم نمی گویم تنهایم تو را دارم و همین کافیست فقط کاش با یک نگاهت نویدی می دادی و انگاه دگر هیچ نمیخواستم مگر تو را .
و اما عشق ....
این بار عشق را می خوانم
با تمامی وجودم
با تمامی توانم
برای درک بهتر هستی
برای داشتن قلبی عاشق همچون فرشته ای خواستنی
عشق را نه در شب بلکه در سپیده صبح در لابه لای کتاب کودک همسایه به تصویر می کشم
تا در خاطرش عاشقی حک شود
و بیاموزد عشق ورزیدن را
و بداند تنهایی از آن آدمی نیست
بداند که عشق از آن او و دختر زیبا روی زمینیست
دل نوشته امروز :عشق مهمان مودبی است که ورود خویش را با ضربان قلب اعلام می کند
تصمیم داشتم امروز خیلی مطلب بنویسم
خیلی حرف بزنم و خیلی متحول کنم وب لاگم رو
اما نظرم عوض شد
نمی دونم چرا
اما می دونم که اینطوری خیلی بهتره
هیچ جیز بهتر از ساده بودن نیست
یا شاید هم می دونم کسی مطالبم رو دنبال نمیکنه
یا مهم نیست واسش یا یا یا و ها یا های دیگه
نمیدونم چی بگم
روز اول تصمیم داشتم همه حرف های زندگیم رو اینجا بنویسم و هیچ کسی هم از اونهایی که میشناسن منو آدرس این وب رو نداشته باشند
اما نشد
شاید برای همین از درد و دل کردن و گقتن وقایع زندگیم به طور مستقیم به مطلب و شعر و بیان غیر مستقیم حرفهام رو آوردم اما به هر حال هرچی که بود و شد الان این جوریه
راستی دانشگاه هم قبول شدم واسه ارشد
تا روزی روزگاری که نباشد بی وفایی
یه سال دیگه گذشتاندازه 365 روز بزرگتر
پخته تر
با تجربه تر
و نمیدونم شاید پیر تر شدم
شاید این به نظر خاطره نباشه
اما اینکنه بدونی چندین سال پیش همچین روزی یا شبی به دنیا اومدی میتونه یه خاطره و با شاید یه واقعه باشه
یا خوب یا ناگوار و بد
تنهایی های زیادی کشیدم
این 5 سالی که ایران تنها زندگی کردم
و هنوزم دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم
نمیدونم شاید قسمت این بوده
اما روزی دوباره برمیگردم پیش خانوادم که بابا و مامانم هستن
روزی تموم میشه
به امید اون روز دارم می جنگم و تلاش میکنم
بعضی وقت ها میگم کاش هیچ وقت نمیومدم ایران اما باز هم با خودم میگم حتما قسمت بوده
تولدم مبارک
به امید روزی که هیچ غریبی توی غربت نباشه حتی اگه اون غربت زادگاه پدر و مادرش باشه
پس ساده میگم
فردا 19 مهر تولدم رو به خودم تبریک میگم
ساده اما پر محتوا
امروز که جز شور جوانی به سرم نیست
رازم تو نگه دار که فردا اثرم نیست
خداحافظ تا سلامی دیگر
اگه دیگه ندیدمتون
صبح بخیر
ظهر بخیر
شب بخیر
دفتر خاطراتمو هر شب ورق میزنم،
اسم تو ، تو هر صفحشه میخونمو میشکنم،
خال کوبی کردم اسمتو، روی تمام بدنم،
تا باورت شه اونی که هر لحظه یادته منم،
هر کی میپرسه حالمو میگم همه چیز عالیه هیچ کی نمیدونه جای تو اینجا خالیه،
حالا میفهمم خالی یعنی چه حس و حالی، خالی یعنی بی تو ،بی تو یعنی خالی....
ممنون از دوست خوبم شیما که این شعر رو واسم فرستاد من هم با اجازه و با اسم خودش این رومیزارم چون خیلی حوشم اومد از این شعر و همینطور بقیه شون که سر فرصت میزارم
ممنون شیما جان
اگه دیگه ندیدمتون.صبح بخیر.ظهر بخیر.شب بخیر
=================================
دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
ــ
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.
کودک دوباره پرسید: اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.
خداوند گفت: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
کودک ادامه داد: من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
خداوند ادامه داد: فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم شد.
خداوند گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، اگر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: خدایا، اگر من باید همین حالا بروم، لطفاً نام فرشته ام را به من بگویید.
خداوند بار دیگر او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیتی ندارد، به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی!
مامان دلم برات تنگ شده ! همین !
اگه دیگه ندیدمتون. صبح بخیر.ظهر بخیر.شب بخیر
مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا میکرد که زیبا ترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند.قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تا کنون دیده اند.
پیر مرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمیخود را جای زخم مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد، دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود.
Design By : Pars Skin |