سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
این همه آشفته حالی . این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو . از تو دارم . از تو دارم
این غرور و عشق و مستی . خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم و سیه رو . ازتو دارم . از تو دارم
این تو بودی کز ازل . خواندی به من درس وفا را
این تو بودی کآشنا کردی به عشق . این مبتلا را
من که این حاشا نکردم . از غمت پروا نکردم
دین من . دنیای من . از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من . سودای من . از نور بی پایان تو رونق گرفته
این همه آشفته حالی . این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو . از تو دارم . از تو دارم
من . خود . آتشی که مرا داده رنگ فنا میشناسم
من . خود . شیوه نگه چشم مست تو را میشناسم
دیگر ای برگشته مژگان . از نگاهم رو نگردان
دین من . دنیای من . از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من . سودای من . از نور بی پایان تو رونق گرفته
این همه آشفته حالی . این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو . از تو دارم . از تو دارم
اگه دیگه ندیدمتون صبح بخیر ظهر بخیر شب بخیر
دنیا که شروع شد . زنجیر نداشت . خدا دنیای بی زنجیر آفرید .
آدم بود که زنجیر را ساخت . شیطان کمکش کرد .
دل زنجیر شد ؛ عشق زنجیر شد ؛ دنیا پر از زنجیر شد ؛ و آدم ها همه دیوانه زنجیری .
خدا دنیای بی زنجیر می خواست . نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است .
امتحان آدم همین جا بود . دست های شیطان از زنجیر پر بود .
خدا گفت : زنجیرت را پاره کن . شاید نام زنجیر تو عشق است .
یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد . نامش را مجنون گذاشتند . مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری . این نام را شیطان بر او گذاشت . شیطان آدم را در زنجیر می خواست .
لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست . لیلی می دانست خدا چه می خواهد . لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند . لیلی زنجیر نبود . لیلی نمی خواست زنجیر باشد .
لیلی ماند ؛ زیرا لیلی نام دیگر آزادی است .
اگه دیگه ندیدمتون صبح بخیر ظهر بخیر شب بخیر
دیگر نه پایی دارم که پا به پای بودنت بدوم،
نه نگاهی که در انتظارت بمانم.
واژه ها را هم پیدا نمی کنم.
این دستها هم، دیگر از سرما یخ زده است!
کمی دورتر از حضور خیال من و تو، پچ پچ ها را می شنوی؟!
می گویند اگر نباشی بغضم سبک می شود.
آنوقت تنها من می مانم و من.
آنوقت دیگر نه فریاد می کنم نه سکوت.
آنوقت دیگر پاهایم آبله نمی زند از این همه دویدن پی ات.
می گویند اگر نباشی به هیچ کجای من و این دنیا بر نمی خورد.
آنوقت فقط من می مانم و این همه شعر که می دانم در انتظار نگاهم هستند.
آنوقت فقط من می مانم و این همه دلتنگی هایی که بیقرار ِبودنم می شوند.
آنوقت فقط من می مانم و این همه نگاه که می دانم برای فردایشان دستهایم
را می خواهند.
می گویند اگر نباشی، خنده با نگاهم آشتی می کند!
می گویند اگر نباشی، دوباره به یاد می آورم بهار کی از راه می رسد!
می گویند اگر نباشی،...
نگاه از من پنهان نکن!
آنها می گویند.
اما من...
هنوز هم همه فصلها را تنها پاییز می بینم،
هنوز هم دلم هوای باران دارد و دلتنگی های شبانه.
هنوز هم در پی عطر یاس هستم و هق هق نبودنت.
هنوز هم دستهایت را می خواهم.
و هنوز هم... د... و... س... ت... ت... د... ا... ر... م.
اما...
باور کن خسته ام!باور کن
اگه دیگه ندیدمتون صبح بخیر ظهر بخیر شب بخیر
من هنوز اینجا نفس می کشم زیر پرواز خاکستریِ تکراریِ این شهر پر درد زیر همین آسمان به غروب نشسته زیر پای سم اسبان ارابه هایی که از آن سوی دنیا آمده ا ند بی غوغای زندگی... خسته و در هم شکسته ام مرا از این جا رها کنید من گهواره ی تکرارِ زندگی را رها کرده ام من همه چیز را بر گستره ی نمناکی رها کرده ام که خدایش دیگر به فراموشی سپرده است... از رنجی خسته ام که از آن من نیست با نامی زیسته ام که مال من نیست از تمام دردهایی گریسته ام که همزاد من نیست این بار بی دغدغه و بی رویا می خواهم به مرگی جان بسپارم که از آن خود خود من است...
Design By : Pars Skin |